صدای تنهایی
جمعه 4 مهر 1393برچسب:سیره شهدا, :: 10:25 ::  نويسنده : امیر عباس

سالگرد ازدواج

سالگرد ازدواجمان بود . فکر نمیکردم که یادش باشه. داشت توی زیر زمین خونه کار میکرد . مغرب شد با همان لباس خاکی و گچی رفت بیرون و با دشته گل و شیرینی برگشت. گفتم :تو اینطوری با این سر ووضع رفتی شیرینی فروشی؟ گفت آره مگه اشکالی داره؟سالگرد ازدواجمونه!نباید شیرینی و گل می گرفتم؟!

گفتم : وقتای دیگه اگه خط اتوی لباست می شکست حاضر نبودی بری بیرون! گفت آره 

اما اگه می خواستم لباس عوض کنم  شیرینی فروشی تعطیل می شد.

راوی: همسر شهید سید محمد مرتضی نژاد

 

صفحه قبل 1 2 3 صفحه بعد

    درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
    آخرین مطالب
    آرشيو وبلاگ
    پيوندها

تبادل لینک هوشمند

برای تبادل لینک ابتدا ما را با عنوان شعر و ادب و آدرس tinaryvang.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





    نويسندگان



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت: